با خانومم و دختر 19 ماه ام رفتیم کلینیک که جواب سونوگرافی ماه 8 رو به دکتر ن نشون بده . من و دخترم ضحا روی صندلی های انتظار نشستیم که مامانش رو میبینه از پشت شیشه ها . چند بار پشت سر هم میگه: مامان ، مامان ، مامان بعدش که مامانش نگاش میکنه و میخنده با صدای بلند و رسا میگه : دووووووست دارم . دخترم یک سال و نیمه ی من خیلی خوش اخلاق و مهربونه .

خانم هایی که اطراف خانمم بودن بهش گفته بودن : داره میگه دوست دارم؟؟؟ بچه اینقدری؟  همینه دلت خواسته بازم بچه دار شی .

یا یک شب بی دلیل شروع به گریه کرد ، اینقدر بلند بلند گریه کرد که نفس درست بالا نمی اومد . فکر کنم خواب بد دیده بود . دیدم مامانش هم گریه اش گرفته بهش گفتم : ضحا ببین مامانت رو ناراحت کردی داره گریه میکنه.

وسط اون گریه ی بلند که 10 دقیقه بود اصلا آروم نمیشد یهو برگشت طرف مامانش دست کشید رو صورتش اشکش رو پاک کرد و به سختی گریه ی خودش رو کنترل کرد و هی دست میزد میگفت: دست ، دست . بعدش میگفت : خوشحال شدی؟ ؟ ؟ تا کلی وقت هم به زور نشونده بودش روی زمین و بالاش بازی میکرد که مامانش رو خوشحال کنه .

چی بگم دلتون نخواد آخه . تا میام خونه چشمامو میبندم که بخوابم خودش رو میندازه روم میگه : بیدار شو  . امروز دیگه میگفت : بووووس.  یعنی بیا بوسم کن .

اینایی که میگم شاید برای یه بچه 3 ساله عادی باشه ولی این خیلی کوچیکه ولی احساساتش کامله و به سختی جمله ها رو میگه .

تو این مدت که خدا به ما دادتش هنوز بد اخلاقیش رو ندیدیم . یعنی همیشه خنده رو و خوش اخلاق و شب ها هم اذیت نمیکنه و راحت میخوابه .


پ ن :

خدایا شکرت بابت این همسر فداکار و این بچه های بی دردسر و مهربون .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها