عصر زودتر اومدم بیرون ؛ رفتم ظروف یک بار مصرف و دستمال برای مغازه خریدم . از مغازه ی لوازم یکبار مصرف بیرون اومدم یک صدای اذون ِ خیلی قشنگ میاومد شبیه به صدای اذان انتظار ِ روح الله کاظم زاده .

گفتم حالا که وضو دارم و نزدیک به دو ساله مسجد نرفتم برم ببینم این اذون رو کی میگه یه نمازی هم بخونم . وقتی رفتم دیدم اتفاقا یه پسر جوانه که مشتری رستوران خودمون هم هست . بهش گفتم به خاطر صدای اذون تو اومدم . نماز رو خوندیم و اومدیم بیرون.

سر چاراره دیدم یه دختری رو زمین گریه میکنه و شلوغ هم هست . گفتن یه موتور دو ترکه مست از عمد زده بهشون میخواسته فرار کنه گرفتنش وقتی من رسیدم یه آدم واقعا دوبرابر من داشت دوتاشون رو میزد و بقیه هم چی بهشون میگفتن . ببینید یه نفر چیکار میکنه ! این بار چندمه تو زندگیم همچین اتفاقایی برام میفته  . یه چند دقیقه گذشت یه آدم آشغال میگفت » حالا عرق خوردن که خوردن . فلان و چنان .



ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها