تو وبلاگ یه بنده خدایی نوشته بود که بدترین نوع وبلاگ نویسی ، نوشتن روزمرگی هاست .در صورتی که نه !!! روزمرگی های بعضی ها ممکنه پر از درس زندگی و پر از تجربه های ناب باشه و قرار نیست همه پست های یک وبلاگ رو نوشته های ثقیل با مفاهیم سخت باشه.

 

طلا و مس رو دیدید ؟ یکی از بهترین فیلمای تاریخه . یه نکته جالب داره که اکثرا شاید بهش توجه نکنن .

روزی که استاد درس اخلاق بسیار مشهوری میاد حوزه برای تدریس اون طلبه ی جوون خوشحال بود که میخواد بره سر کلاس های این استاد بشینه ولی از همون روز مریضی خانومش شروع میشه . خلاصه در تمام روزهایی که همکلاسیهای ایشون سر کلاس تئوری درس بودن ایشون به صورت عملی به خانومش میرسید و سخت کار میکرد . جلسه ی آخر وقتی اومد پشت در کلاس استاد داشت جمع بندی میکرد و نصایح آخر و از این حرفا . تو همون حسی که همه دارند باز هم به تئوری های اخلاقی گوش میدن این طلبه ی زجر دیده همینطوری که دم در نشسته کفش های بقیه ی طلبه ها رو جفت میکنه و این یعنی ایشون درس اخلاق رو تو مدت مریضی خانومش به صورت عملی یاد گرفته و این سکانسیه که من هر بار ببینم بغضم میگیره  .

من 6-7 جلسه درس اخلاق آیت الله احدی رو رفتم و خیلی هم دوست داشتم و تاثیر مثبتی روم داشت ولی باید تئوری ها تو عمل پیاده بشن وگرنه بی فایدن .

محرم امسال خانم من دندون درد شدیدی گرفت ( معمولا خانم ها بعد از بارداری دندوناشون خراب میشه) . بچه ی بزرگم رو گذاشتیم خونه مادر خانمم و منم پسرم رو گرفتم تا خانمم بره برای عصب کشی.

من ردیف آخر صندلی های سالن نشسته بودم و پسرم هم تو بغلم خواب بود . یه پدر جوان و لاغر با دو دختر چادری که بزرگتره شاید 14 سالش بود. دیدم خانمش دستش رو لپش بود هی میرفت تو اتاق دکتر هی بر میگشت ، یا دستیاره میاومد میگفت شده 650 تومن میتونی تو دو قسط بدی ؟ خلاصه مشکل مالی داشتن و بحث داشتن که خانمش میگفت ولش کن اصلا درد ندارم .

خرج دندون خانم من یادم نیست بخدا فک کنم 450 شد .

کیف پولم رو در آوردم دیدم یه 300 تومنی نقد همرامه . نمی دونستم چطوری بدم به باباهه .

اومد بره بیرون با تلفن صحبت کنه صداش کردم و پولو گذاشتم تو دستش . گفتم اگه با این مشکلت حل نمیشه من بقیشو برم کارت بکشم . یه لبخندی زد که آرزو کردم خدایا من زودتر پولدار شم اینقدر کمک کنم که حداقل تو شهرم کسی گرفتار نباشه . هر چی اصرار کرد شماره بهش بدم پولو برگردونه قبول نکردم و فقط گفتم آروم تا دخترات نفهمیدن برو دیگه . خلاصه تو دلم میگفتم قربون خدا برم ، قربون امام حسین (ع) برم ببینم این بابا با پیرن مشکی نشسته ، دندون زنش درد میکنه . امید دختراش به باباشونه ، تو دلش مثلا بگه یا امام حسین (ع) آبرومو حفظ کن . بیاد بره بیرون زنگ بزنه یکی رو بزنه شاید بهش پول بدن شاید ندن . از اون ور خدا تو دل من بندازه که هر چی تو جیبته رو بده این بنده خدا .

دادمش و رفت پذیرش و خانمش رفت تو مطب . .

 

امیدوارم شاگرد خوبی برای درس اخلاق های استاد احدی باشم .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها